امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام در سفری با یکی از یهودیان خیبر، همسفر گردید؛ با هم حرکت کردند تا به رودخانهای که عرض طولانی داشت و آب در آن بود، رسیدند؛ در آنجا پل یا وسیلهی دیگری نبود که به آن طرف رودخانه بروند، با توجه به اینکه یهودی علی را نمیشناخت. یهودی آهسته دعایی خواند و بر روی آب به راه افتاد و بی آنکه غرق شود، خود را به آنسوی رودخانه رساند.
سپس رو به علی علیه السلام کرد و گفت:« اگر آن چه را من میدانم تو میدانستی (آنرا میگفتی) و همانند من از روی آب به این طرف میآمدی، بیآنکه غرق شوی».
علی علیه السلام فرمود: ای یهودی همانجا توقف کن، تا من نیز آنجا بیایم.
امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه خدا شد، و به اذن پروردگار از روی آب قدم برداشت و خود را به آن سوی رودخانه رساند. یهودی تعجب کرد و به دست و پای علی علیه السلام (که آن حضرت را نمیشناخت) افتاد و عرض کرد:« ای جوان! چه گفتی که آب در زیر پای تو مانند سنگ سخت شد و از روی آن به این طرف آمدی؟» امام به او فرمود:« تو چه گفتی که بر آب قدم نهادی و رد شدی؟» یهودی گفت:«من خدا را به وصی اعظم محمد خواندم، خداوند به من لطف کرد و از روی آب گذشتم.»
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:« آن وصی محمد من هستم». یهودی گفت:« به راستی که حق میگوئی، آنگاه قبول اسلام کرد و در حضور علی علیه السلام به افتخار اسلام نایل شد.